روایتی خواندنی از معلمان سریال «قصههای مجید»/دوست داریم به آن دوران بازگردیم
تاریخ انتشار: ۵ دی ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۹۸۸۳۴۳
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان به نقل از اداره اطلاعرسانی و روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان، فیلم قصههای مجید ساخته کیومرث پوراحمد از سال ۱۳۶۹ به اکران در آمد و خاطرات بسیاری را برای دانشآموزان و اولیای آنها را رقم زد.
دو نفر از معلمینی که در آن فیلم بازی میکردند حالا پس از ۳۰ سال به بیان خاطرات خود پرداختهاند؛ محمدعلی میاندار از بازیگران تئاتر و کارمند اداره ارشاد اسلامی و یکی از معلمین فیلم قصههای مجید که در نقش معلم ریاضی بازی میکرد در خصوص بازی در این نقش اظهار داشت: سال ۶۷ بود که کیومرث پوراحمد نوشتههای هوشنگ مرادی کرمانی را با شرایط اصفهان تطبیق داد و قصههای مجید را ساخت که همه ما در زندگی و مدرسه تجربه کردیم؛ یادم میآید پوراحمد از بازیگران دعوت کرد تا برای تستهای فیلم شرکت کنند و من هم که بازیگر تئاتر بودم به تستها رفتم و برای نقش معلم ریاضی انتخاب شدم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی افزود: خاطرات بسیاری از این فیلم دارم که از جمله آنها سکانسی است که قرار بود از مجید جدول ضرب بپرسم و بلد نبود. در منزل به حفظ جدول ضرب میپرداخت و بازهم در کلاس درس نمیتوانست پاسخ دهد و من هم با دانههای آن تسبیح معروف غلطهایش را میشمردم و بعد قرار بود بهخاطر هر جوابی که بهاشتباه پاسخ میداد او را با چوب تنبیه کنم و چوب از کنار دستش را رد کنم اما خود مجید میگفت نه چوب را کف دستم بزن.
میاندار تصریح کرد: پس از بازی در آن نقش بچهها از من بسیار میترسند، اما من بسیار مهربان هستم و همه بچهها را دوست دارم. سریال قصههای مجید بسیار جالب بود و ماندگار شد چرا که نسبت به بقیه فیلمها متفاوت بود و با سرگذشت همه ما خاطره بازی کرد.
یکی دیگر از افرادی که در نقش معلم در این فیلم ایفای نقش کرد، مرتضی حسینی معاون آن زمان مدرسه راهنمایی حلبیان بود که در فیلم در نقشهای معلم ریاضی؛ ادبیات، ورزش و علوم ایفای نقش کرد.
وی در خصوص خاطرهانگیزترین سکانسهای آن فیلم اظهار داشت: وقتی معلم ورزش مجید بودم نمره ورزش او را ۶ دادم، اما مجید اصرار داشت که نمره من کم است و یک روز بیبی را به مدرسه آورد و قرار شد جلوی بیبی از وی امتحان بگیرم.
حسینی گفت: با مجید و بیبی به میدان ورزش مدرسه رفتیم؛ به مجید گفتم ده تا توپ بسکتبال به سمت حلقه پرت کن و اگر چهارتای آنها وارد حلقه شد به تو ۲۰ میدهم، نگاهی به او کردم و گفتم اصلاً دوتا، نه اصلاً یکی از آنها را وارد سر حلقه کنی قبول است اما مجید نمیتوانست این کار را انجام دهد و یکی از خاطرهانگیزترین سکانسهای فیلم را رقم زد. البته با تلاش موفق شد نمره خوبی از من بگیرد اما بقیه درسها را از دست داد.
وی اضافه کرد: بیش از ۳۰ سال از ساخت و اکران این فیلم میگذرد، ما در قصههای مجید زندگی کردیم و خاطرات بسیاری را با آن دارم. نهتنها دوست دارم به قصههای مجید برگردم، بلکه دوست دارم به سالهای اوایل ورودم به آموزشوپرورش یعنی ۵۸ و ۵۹ برگردم چرا که عاشق آن روزها و آموزش و پرورش هستم. من در خانوادهای فرهنگی متولد شدم و علاقه به آموزشوپرورش در من وجود داشت.
این فرهنگی هنرمند خاطرنشان کرد: از دیگر خاطرات من برداشتهای متعددی بود که برای آقای میاندار انجام میشد اما سکانسهای من نهایتاً یک یا دو برداشت میشد که به خودم میگفتم شاید آقای پوراحمد با من رودربایستی دارد که حرفی به من نمیزند.
وی تصریح کرد: در سکانس بعدی برداشتهای من تا شش برداشت رفت که آقای پوراحمد تصویربرداری را متوقف کرد و به من گفت چرا تعداد برداشتها زیاد شده که من به او گفتم احساس میکنم با من تعارف دارید و به من چیزی نمیگویید؛ همان موقع رو کرد به بیبی و گفت: «من برای فیلم و کارم با مادر هم رودربایستی ندارم».
انتهای پیام/۶۳۰۸۶/ج/
منبع: فارس
کلیدواژه: اصفهان معلم فیلم قصه های مجید قصه های مجید
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۹۸۸۳۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فقط یکی از معلمها میداند
خبرگزاری مهر، گروه مجله _ مرتضی درخشان: اینکه یک پسر در آینده چهکاره میشود را میتوان اول از همه از خودش پرسید و پاسخی که دریافت میکنید اغلب خلبان، پزشک یا مهندس است. البته ضمن احترام به صنف «لاستیک فروشان»، این قاعده، استثنائاتی مثل آن لاستیک فروش محترم هم دارد؛ اما این پاسخ اصلاً معتبر نیست، شما باید از افراد دیگر هم بپرسید، هرچند، در آنها هم پاسخ کلیشهای بسیار دیده میشود.
مثلاً در زمان ما پدر و مادرها مصرّاََ معتقد بودند که ضمن احترام به شغل شریف «حمالی»، ما نهایتاً حمال میشویم که البته بعضی اعتقاد داشتند که همان موقع حمال هستیم که البته با پیشرفت تکنولوژی و آشنایی پدر و مادرها با مشاغل جدید امروزه این رویه تغییر کرده و بخصوص مادرها معتقدند که بچهها «یک چیزی» میشوند که آن یک چیز حتماً حمال نیست.
خالهها و داییها معتقد بودند که این بچه هوش سرشاری دارد و ضمن احترام به «یک جایی»، یک روز این بچه به یک جایی میرسد! البته اگر شما رقیب فرزندان آنها بودید ضمن احترام به «هیچ جا» شما به هیچ جا نمیرسیدید.
عموها و عمهها خیلی متأثر از رفتار پدر و مادر شما آینده شما را ترسیم میکردند و اگر شما را دوست داشتند میگفتند که این بچه خیلی «باهوش» است و ضمن احترام به مقام شامخ «پدر»، یک روزی مثل پدرش یک چیزی میشود، اما اگر پدر شما و همسرش را دوست نداشتند، ضمن احترام مجدد به مقام شامخ «پدر» میگفتند، این هم مثل پدرش هیچ چیز نمیشود.
بهترین روش برای فهمیدن آینده فرزندان، جستوجو در بین معلمهای مدرسه بود. نه اینکه معلمها بدانند؛ اما یکی از معلمها معمولاً میفهمید. شما باید بگردید و برای هر دانشآموز آن معلم خاص را پیدا کنید.
از نظر مشاوران مدرسه که همه دانشآموزان اگر با همین روند ادامه بدهند ضمن احترام به «مشکلات جدی»، در آخر سال به مشکلات جدی بر میخورند. معلمها هم اغلب معتقدند که ضمن احترام به «زندانیان و خلافکاران»، دانشآموزان آخرش از راه بهدر میشوند و از این حرفها! اما یک معلم هست که انگار همهچیز را میفهمد، یکی که هر دانشآموز یکی برای خودش دارد و مال من «علیرضا افخمی» بود؛ معلم ریاضی سال اول دبیرستان.
من استعداد خاصی در فیزیک، هندسه و ورزش داشتم، خودم در کودکی فکر میکردم که فضانورد بشوم، در راهنمایی تصورم این بود که مدیر یک جایی خواهم شد، اما در دبیرستان، وقتی آقای افخمی به ما موضوع تحقیق داد که یک جوان چه خصوصیاتی باید داشته باشد، وقتی نتیجه کارها را بررسی کرد و به کلاس برگشت از یک ساعت و نیم زمان کلاس، حدود یک ساعت در مورد تحقیق من صحبت کرد. نه اینکه از تحقیق خوشش آمده باشد، نه! از یک جمله خوشش آمده بود. من یک جایی از این تحقیق برای نقل قول از پدرم نوشته بودم: «پدرم میگوید…» و همین جمله شده بود موضوع کلاس ما!
اصلاً قواعد تحقیق را رعایت نکرده بودم، حتی حرف مهمی هم در تحقیقات من نبود. علیرضا افخمیِ جوان، که خیلی لاغر بود و ریش کوتاه یک دستی داشت از این شکل نقل قول من خوشش آمده بود. او همان معلم من بود که فهمید قرار است چهکاره شوم، اما من همیشه با او «ارّه بده و تیشه بگیر» بودم. نهایتاً روزی که فهمیدم او درست فهمیده بود، دوست داشتم اینها را برایش بنویسم و بخوانم، اما سرطان این حسرت را به دل من گذاشت و آقای افخمی را توی بیمارستان پیدا کرد و با خودش برد.
خیلی دوست نبودیم، اما میتوانستیم در پیری دوستان خوبی باشیم. مثل بعضیها که این روزها دوستان خوبی برای هم شدیم. «علیرضا افخمی» خیلی شاگرد داشت، حتی شاید وقتی بعد از مدتها من را میدید نمیشناخت، اما من فقط و فقط یک افخمی داشتم…
کد خبر 6094247